جواب صفحه ۴۰ نگارش ششم

با سلام خدمت کاربران محترم دانشکده ها . و اما ما و شما کلاس ششمی ها یک درس دیگری از کتاب نگارش با جواب ! این بار هم جواب صفحه ۴۰ نگارش پایه ششم ابتدایی درس ششم ای وطن بصورت رایگان برای کاربران عزیز و محترم تهیه کرده ایم.

که بیشتر افراد بخاطر برخی مشکلات که در پاسخ به سوالات نگارش ششم داشته اند امروز تیم دانشکده ها به تمام کمال با کاربرانش همراه هست.

بخاطر مشکلات کلاس ششم ابتدایی با حل صفحه ۴۰ کتاب نگارش ششم را که برخی از دانش آموزان که مشکل دارند.

مجبور هستند جواب سوالات را با جستجو کردن در اینترنت  راهی برای این مشکلات که پیش رو دارند در کتاب درسی جواب صفحه ۴۰ نگارش ششم رفع کنند.

خب برای رفع مشکلات  سوالات کتاب نگارش ششم ابتدایی ما این گام به گام نگارش ششم را بصورت رایگان در انتهای همین پست برای شما قرار داده ایم و ما با شما در سایت دانشکده ها همراه هستیم.

این سوالات پایه ششم نگارش درس ششم ای وطن که ما قرار داده ایم با پاسخ به سوالات و حل و فصل و با معنی هستند که این گام به گام نگارش ششم بصورت کامل و دقیق میباشد و با کتب درسی جدید منطبق دارد.

خب عزیزانی که نیاز به جوابهای کتاب نگارش ششم پایه ۶ ابتدایی دارند ما بصورت رایگان ، در انتهای همین پست  لینک دانلود جواب صفحه ۴۰ نگارش ششم رایگان با پاسخ را قرار داده ایم .

دیگه نیازی ندارید که بخواید هزینه ای را برای پرداخت کتاب نگارش بپردازید ما برای شما بصورت رایگان در اختیارتان گذاشته ایم و انشالله با یاری و همکاری و حمایت شما کم کم تمام دروس را رایگان قرار خواهیم داد حمایت شما فقط معرفی سایت برای دوستان خود که دیگر نیاز به پرداخت هیچ هزینه ای نداشته باشید در جوابات درسی خود.
 

 

 

 جواب سوالات صفحه ی ۴۰ نگارش ششم

۲ جمله های نوشته شده را در جورچین زیر شماره گذاری کنید و داستان آن را بخوانید.

داستان به صورت مرتب شده:

عنوان داستان: نگهبان کاروان

  1. نگهبان کاروانی شب به خواب رفت.
  2. دزدان رسیدند و کاروان را غارت کردند.
  3. بامداد صاحبان مال دیدند که شتران و بار آنها ناپدید شده است.
  4. به پاسبان پرخاش کردند که چه پیش آمده است؟
  5. گفت: دزدان نقابدار کاروان را غارت کردند و مال مردم را به یغما بردند.
  6. گفتند: مگر تو سنگ بودی؟ چرا جلوی آن را نگرفتی؟
  7. گفت: تعداد آنها زیاد بود و من تنها بودم.
  8. گفتند: اگر نمی توانستی با آنها مبارزه کنی، باید فریاد و هیاهو می کردی تا بیدار شویم.
  9. گفت آن هنگام شمشیر کشیدند و گفتند اگر فریاد و هیاهو کنی تو را می کشیم.
  10. من نیز از ترس خاموش گشتم،
  11. امّا اکنون هر قدر که بخواهید برایتان فریاد می‌کشم!

 

 جواب سوالات صفحه ی ۴۰ نگارش ششم

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *