جواب سوالات درس دهم فارسی هفتم – صفحه 93 . 95 | معنی شعرهای درس ده کتاب فارسی هفتم جواب سوالات گام به گام درس 10 فارسی هفتم دبیرستان جواب سوالات خودارزیابی فارس پایه هفتم صفحه به صفحه درس به درس فصل به فصل کتاب و منابع کمک درسی دوره اول متوسطه پاسخ به کتاب های درسی پایه هفتم دبیرستان بصورت رایگان برای کاربران دانشکده ها قرار داده ایم.
جواب تمام سوالات درس 10 کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند انقلاب با پاسخ حل فصل دهم فارسی هفتم جواب لغات و نوشتاری خودارزیابی و فعالیت های فارسی پایه هفتم صفحه به صفحه در سایت daneshkadeha میتوانید مشاهده کنید.
خب در این درس 10: کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند انقلاب فارسی هفتم با پاسخ ما چه صفحاتی قرار است برای شما قرار دهیم؟
- جواب صفحه 93 فارسی هفتم
- جواب صفحه 95 فارسی هفتم
تمام جواب سوالات فارسی هفتم درس دهم صفحه به صفحه را در قسمت زیر برای شما قرار داده است که میتوانید تا انتهای همین مقاله که گام به گام فارسی هفتم درس دهم با جواب قرار داده شده است را مطالعه کنید.
فارسی هفتم دبیرستان درس 10 : کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند انقلاب با پاسخ
در قسمت پایین ما تمام جوابات صفحه 93 خودارزیابی ها ، صفحه 95 کارگروهی ، صفحه 95 نوشتن دوره اول متوسطه هفتم دبیرستان را برای شما قرار داده ایم.
کلاس ادبیات فارسی هفتم
کلاس ساکت ساکت است. معلّم ادبیات – نظام وفا – مشغول خواندن یک شعر فرانسوی است. نیما با کنجکاوی به دهان معلّم چشم دوخته و با تمام وجود در جاذبههای شعر غرق شده است. معلّم، خواندن را تمام می کند و با قدمهای شمرده پشت میزش میرود و مینشیند. دوست دارد تأثیر شعر را بر شاگردانش ببیند. با دقّت همهٔ کلاس را از نظر میگذراند و ناگهان نگاهش روی چهرهٔ نیما میماند. برقی در عمق چشمهای این نوجوان شهرستانی وجود دارد که همیشه او را به خود جذب میکند امّا این بار آن برق بیشتر به چشم می آید.
– خوب علی جان! مثل اینکه حرفی برای گفتن داری؟
نیما ناگهان به خود میآید. هنوز گیج و غرق زیبایی شعر است. با دستپاچگی میگوید: «ها؟ بله! زیبا بود؛ گمان کنم شاعر آن ویکتورهوگو باشد!»
– آفرین بر تو پسر باهوش! از کجا فهمیدی؟
نیما با غرور ادامه میدهد: «قبلاً آن را خودم ترجمه کردهام».
– خوب، که این طور! به هر حال ما همه مشتاقیم ترجمهٔ تو را بشنویم.
نیما بر میخیزد و با دستهایی لرزان کاغذی را پیش رویش میگشاید و شروع به خواندن میکند. لرزشی در صدای او احساس می شود ولی کم کم جای خود را به حرارت و شور و نشاط می دهد. نیما نوشتهاش را میخواند و مینشیند.
– آفرین، آفرین، خیلی خوب بود، آقای علی اسفندیاری!
نیما از خجالت سرخ شده است و سر به زیر دارد. کلاس که تمام میشود، معلّم صدایش میزند.
– علی جان تو بمان.
معلّم کتابی را از کیفش در میآورد و میگوید: «بگیر؛ این کتاب را با دقّت بخوان. راستی، شعر فارسی چطور؟ هیچ مطالعه میکنی؟»
نیما جواب میدهد: «بله، از نظامی زیاد میخوانم».
معلّم با همان لحن گرمش ادامه میدهد: «خیلی عالی است، نظامی در آرایش صحنههای شعرش استاد بینظیری است. شنیدهام خودت هم شعر میگویی. یادت باشد از شعرهایت حتماً برایم بیاوری. دلم میخواهد سرت را بالا بگیری و با صدای بلند، برایم شعر بخوانی».
نیما پس از اندکی درنگ، چنین خواند:
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است.
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرئتم میبخشد
روشنم میدارد.
نیما، محمّد حسن حسینی، با تغییر و افزایش
مرواریدی در صدف فارسی هفتم
پروین از کودکی کوشا و اهل تفکّر بود. در یازده سالگی با اشعار فردوسی، نظامی، مولوی و ناصر خسرو آشنا شد. این کودک آرام و با استعداد، با راهنمایی و کمک پدرش، سرودن شعر را آغاز کرد. پدر از پروین، همچون مرواریدی در صدف، با دقّت مراقبت میکرد.
پدر، گاهی قطعههایی زیبا از شعرهای عربی، ترکی، فرانسوی و انگلیسی را ترجمه میکرد و پروین را تشویق میکرد تا آنها را به صورت شعر درآورد. گاهی شعری از شاعران قدیم ایران به او میداد تا قافیههایش را تغییر بدهد و در سرودن شعر تجربه بیندوزد.
پروین اعتصامی اوّلین شعرهایش را در هفت یا هشت سالگی سروده است. بعضی از این شعرها به اندازهای زیبا، جالب و پرمعنا هستند که خواننده را به شگفتی وا میدارند. برخی از زیباترین شعرهایش را در نوجوانی و در یازده تا چهارده سالگی سروده است. شعر «ای مرغک» او در دوازده سالگی سروده شده است.
ای مرغــــــک خُــــرد، ز آشــــــیانه | پــــرواز کـــــن و پــــریدن آمـــوز |
ای پرنده کوچک، از لانهات پرواز کن و پرواز کردن را بیاموز
تا کـــی حــــــرکات کــــودکــــانه؟ | در باغ و چـــمن چــمیــدن آمــــوز |
تا چه زمانی میخواهی کارهای بچه گانه انجام دهی؟ به باغ و گلزار برو.
رام تـــــو نــــمیشــــود زمـــــــانه | رام از چه شـــدی؟ رمــــیدن آمـــوز |
روزگار طبق خواستهی تو عمل نمیکند، برای چه تسلیم روزگار شدی؟ بلند شو و حرکت کن و تکاپو کردن را یاد بگیر.
منـــدیـــش که دام هــست یا نـــــه | بر مـــردم چــــشم، دیـــدن آمـــوز |
از ترس گرفتار شدن تکاپو و حرکت را ترک نکن. برو و ببین و تجربه کن.
شــــو روز بــــه فـــــکر آب و دانـــه | هنـــگام شب آرمــیـــدن آمــــــوز |
روزها در پی کسب روزی و رفع احتیاجات خود باش و شبها استراحت کن.
پروین و سرودههایش آنقدر شگفتانگیز بودند که بزرگترین شاعران روزگار، او را تحسین و تشویق میکردند. محمّد حسین شهریار، شاعر بزرگ روزگار ما، هنگامی که سرودههای دورهٔ نوجوانی پروین را میخواند، میگفت:
به راستی که یکی از نوابغ ادب است | میان شاعرهها تا کنون نظیرش نیست |
پروین اعتصامی، مهناز بهمن، با کاهش و تغییر
زندگی حسابی فارسی هفتم
دکتر محمود حسابی دوران کودکی را با سختی و فقر گذرانده بود، به طوری که یادآوری خاطرات آنروزها ناراحتش میکرد ولی همواره میگفت: «مهم این است که در مقابل سختیها تسلیم نشد. اگر انسان در برابر دشواریها بایستد، بر آنها چیره میشود، البتّه باید صبر و طاقت را از دست نداد و هیچگاه ناسپاسی نکرد».
پروفسور حسابی، هر وقت از خواندن و پژوهش فراغت مییافت، به باغبانی میپرداخت و در زمان مناسب از بیل زدن باغچه و یا خاکی کردن آب حوض خانهاش هم پروایی نداشت.
استاد حسابی، خود حافظ قرآن بود و فرزندانش را از کودکی به یادگیری و انجام واجبات دینی تشویق میکرد. حتّی آنان را به تلاوت آیات به شیوهٔ صحیح و درک کامل معانی آنها وا میداشت و علاوه بر دانش اندوزی، به یادگیری امور فنّی مانند بنّایی، جوشکاری و نجّاری فرا میخواند و خود نیز برای ساخت برخی از قطعات صنعتی، تا پاسی از شب کار میکرد. او حدود هشت ماه هر روز به یک تراشکاری میرفت و برای ناهار به یک بیسکویت راضی میشد تا بتواند قطعات مورد نظر را بسازد و کشور را از واردات بینیاز کند. او راه شکوفایی و استقلال کشور را در تلاش و کوشش افراد جامعه میدانست و با علم بدون عمل، مخالف بود.
دکتر حسابی به زبان و فرهنگ و ادب فارسی نیز عشق میورزید و آثار بیشتر بزرگان شعر و ادب را با دقّت مطالعه میکرد. دیوان حافظ را به خوبی میخواند و از آن لذّت میبرد و معتقد بود که یک ایرانی نباید غزل حافظ را غلط بخواند و یا نادرست بفهمد.
دلبستگی استاد به شعر و ادب تا اندازهای بود که سر در خانهاش را به این بیت سعدی آراسته بود که امروز نوازشگر دیدگان رهگذران و مشتاقان آن استاد است:
به جان زندهدلان، سعدیا، که ملک وجود | نیرزد آنکه دلی را ز خود بیازاری |
فرزند انقلاب
سعید، هنوز سالهای دبستان را پشت سر نگذاشته بود که با شور و علاقه، مطالعهٔ کتابهای مختلف را شروع کرد. ساعتها مینشست و تا کتابی را به پایان نمیرساند، رها نمیکرد.
در دورهٔ دبیرستان، نمایشنامهٔ «ابوذر» را همراه با دوستانش اجرا کرد. او به پیامبر (ص) و یارانش عشق میورزید و میکوشید؛ این شخصیتها را به هم سنّ و سالهایش بشناساند.
هجده ساله بود که معلّم هنرستان شد و به دانشآموزانش که شانزده یا هفده ساله بودند، درس میداد. همه او را استاد جوان میخواندند. او و شاگردانش تقریباً هم سنّ و سال بودند!
جان و دل سعید با صدای دل نواز قرآن، آشنا بود. در خلوت، قرآن زمزمه میکرد و بسیاری از آیات را به حافظه سپرده بود. اگر با او همسفر میشدی در طول راه، تلاوت زیبای قرآن او را میشنیدی. ورزش میکرد و به فوتبال علاقه مند بود. همیشه دوست داشت ایران را در همهٔ مسابقات پیروز و سربلند ببیند.
شاگردانش میگویند: «به دو چیز علاقه مند بود، قرائت قرآن و مشاعره. وقتی دیگران در مشاعره میماندند، سعید ادامه میداد. ذهن او لبریز سرودههای زیبا بود».
سالها در جبههها، دلیرانه شرکت کرد. به رزمندگان روحیه داد و با همهٔ توان از اسلام و ایران دفاع کرد و از آن پس به عنوان پژوهشگری نوآور و علمی، افتخار آفرین شد. دکتر سعید کاظمی آشتیانی، دانشمند بزرگ روزگار ما، در دیماه ۱۳۸۴ چشم از جهان فروبست. مقام معظّم رهبری در وصف این پژوهشگر فداکار نوشتند: «وی یکی از فرزندان صالح انقلاب و از رویشهای مبارکی بود که آیندهٔ درخشان علمی را در کشور خود، نوید میدهند».
جواب خود ارزیابی صفحه 93 فارسی هفتم
جواب سوالات درس دهم فارسی هفتم صفحه 93 خودارزیابی ها دوره اول متوسطه دبیرستان را میتوانید با پاسخ در قسمت زیر مشاهده کنید.
١- معلّم، برای تشویق نیما چه کرد؟ به او کتابی داد تا مطالعه کند.
٢- دکتر حسابی و دکتر کاظمی آشتیانی چه خصوصیات مشترکی داشتند؟ هر دو به قرائت قرآن و شعر و ادبیات و مطالعه علاقه مند بودند.
۳- به نظر شما چرا دکتر حسابی، با «علم بدون عمل» مخالف بود؟ زیرا علم بدون عمل مثل زنبور بیعسل است و سودی ندارد. هم چنین کسی که از علم خود در زندگی بهره نمیبرد، در زندگی ناموفق خواهد بود و تنها عمل است که پس از کسب علم میتواند موجب ترقی و تکامل شود.
دانشهای زبانی و ادبی
نکتۀ اوّل
به این جملهها توجّه نمایید و دربارهٔ آنها گفتوگو کنید.
– دانش آموز، برای قدردانی از معلّم خود، نامه نوشت.
– دانش آموز، برای قدردانی از معلّم خود، نامه مینویسد.
– دانش آموز، برای قدردانی از معلّم خود، نامه خواهد نوشت.
میدانیم که فعل مهمترین جزِء جمله است. فعل ویژگیهایی دارد که یکی از آنها زمان است. در جملهٔ اوّل فعل «نوشت» بر زمان گذشته، در جملهٔ دوم فعل «مینویسد» بر زمان حال و در جملهٔ سوم فعل «خواهد نوشت» بر زمان آینده، دلالت دارد.
نکتۀ دوم
شعر زیر را، یک بار بخوانید و طرز قرار گرفتن قافیه را در آن مشخّص کنید.
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش | چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن | |
گر از عهد خردیت یاد آمدی | که بیچاره بودی در آغوش من | |
نکردی در این روز بر من جفا | که تو شیر مردی و من پیرزن |
به این نوع شعر «قطعه» میگویند. اکنون به جایگاه قافیه در شعر توجّه کنید:
……………………… |
…………………◯ ◯
|
||
……………………… |
|
||
……………………… |
…………………◯ ◯
|
قطعه، شعری است که در آن به پند و اندرز و مسائل اخلاقی و اجتماعی میپردازند و مصراعهای دوم همهٔ بیتهای آن هم قافیه هستند.
– یکی از راههای تشخیص شکل درست املای کلمهها علاوه بر توجّه به معنا، دقّت در رسم الخطّ رایج زبان است؛ مانند: خواهش، بالاخره و …
– کلمهٔ فراغ به معنی آسودگی و کلمهٔ فراق به معنی جدایی است. تشخیص درست این دو کلمه در هنگام املا از راه مهارت شنیدن و معنی جمله میسّر است.
جواب کار گروهی صفحه 95 فارسی هفتم
گام به گام درس 10 فارسی هفتم صفحه 95 کارگروهی دوره اول متوسطه دبیرستان را میتوانید با پاسخ در قسمت زیر مشاهده کنید.
١- با راهنمایی معلّم خود در مورد ویژگیهای شعر نیمایی، گفتوگو کنید.
۲- دیوان پروین را به کلاس بیاورید و در مورد یکی از شعرهای او صحبت کنید.
جواب نوشتن صفحه 95 فارسی هفتم
جواب سوال درس 10 فارسی هفتم صفحه 95 نوشتن دوره اول متوسطه دبیرستان را میتوانید با پاسخ در قسمت زیر مشاهده کنید.
۱- زمان فعلهای زیر را مشخّص کنید.
خواهم رفت: آینده مینویسند: حال گرفته بودی : گذشته شنیدیم : گذشته نشسته بودید: گذشته آمدند: حال
۲- پیام، قافیه و ردیف را در «قطعهٔ زیر» بنویسید.
برزگری پند به فرزند داد | کای پسر این پیشه پس از من توراست | |
هر چه کُنی کشت، همان بدْرَوی | کار بد و نیک چو کوه و صداست |
پیام: نتیجهی اعمال و رفتار ما به خودمان بر میگردد.
قافیه: را / صدا
ردیف: است
٣- با توجّه به متن درس، جای خالی را با کلمهٔ مناسب، پرکنید.
– معلّم با همان لحن گرمش ادامه داد: «خیلی عالی است.»
– اگر با او همسفر میشدی در طول راه تلاوت زیبای قرآن او را میشنیدی.
۴- در متن زیر غلطهای املایی را پیدا کنید و شکل درست آنها را بنویسید.
مهم این است که در مقابل سختیها تصلیم نشد. اگر انسان در برابر دشواریها بایستد، بر آن چیره میشود، البتّه باید سبر و تاقت را از دست نداد و هیچ گاه ناسپاسی نکرد. تسلیم – صبر – طاقت
معنی شعر خوانی فارسی هفتم
معنی شعر درس دهم فارسی هفتم دوره اول متوسطه دبیرستان را میتوانید در قسمت زیر مشاهده کنید.
گِل و گُل
شبـــی در محفلی با آه و سوزی | شنیدستـــمْ که مرد پاره دوزی | |
چنـــین میگفت با پیر عجوزی | «گِلی خوشبــوی در حمـام روزی | |
رسیـد از دســت محبـــوبی به دستم» |
یک شب در مجلسی شنیدم که پیرمرد کفش دوزی با پیر زنی حرف میزد و گفت: روزی در حمام گل خوشبویی را یارم به دستم رسید.
گرفتم آن گِل و کــردم خمیری | خمیـــری نرم و نیکو چون حریری | |
معطر بود و خوب و دلپـــذیری | «بـــدو گفـتم که مشکی یا عبیری | |
که از بوی دلاویز تو مــــــستم» |
آن گل را گرفتم و با آن خمیری درست کردم که مانند ابریشم نرم بود. آن گل خیلی خوشبو بود. پرسیدم تو مشکی یا عبیر. که بوی تو مرا مست کرده است.
همه گِــــلهای عالم آزمــــودم | ندیدم چـــون تو و عبــرت نمودم | |
چو گِل بشنید این گفت و شنودم | «بگفتا من گِــــلی ناچــــیز بودم | |
و لیکـــن مـــدتی با گُل نشستم» |
من گِلهای زیادی دیدهام ولی گِلی مانند تو ندیدم و از عطر تو تعجب میکنم. وقتی گِل این حرف مرا شنید گفت: من گِل ناچیزی بودم، ولی مدتی با گُل هم نشین شدم.
گُل انـــــدر زیر پا گسترده پر کرد | مرا با همنشـــینـی مفــــتخر کرد | |
چو عمرم مــــدتی با گُل گذر کرد | «کمال همنشــــین در من اثر کرد | |
و گرنه من همــــــان خاکم که هستم» |
گُل خودش را زیر پای من گسترد و به من افتخار همنشینی داد. وقتی بخشی از عمرم را با گل سپری کردم، صفات خوب و عطر هم نشین در من اثر کرد و من خوشبو شدم. و گرنه من همان خاکی که هستم که بودم و تغییری نکردهام.
خوبه 👍